در قسمت اول که در شماره قبلی نبض آمد، اشاره شد که ماجرای روشنفکری از یک کوچ ایدئولوژیک در اروپا آغاز شده است. تثبیت معرفت ناسوتی در غرب که با غلبه بر کلیسای وسطایی و انکار هر نوع حقیقت غیبی همراه بود، ماحاصل این کوچ است. پس از این، اقتضای مشی انسان محور و اومانیستی غرب، استفاده حداکثری از اقوام مختلف در جهت رسیدن به منافع مورد نظر قرار گرفت. حالا غرب باید معرفت خود را نسبت به شرق گسترش میداد و برای آن برنامه راهبردی میریخت. اینجاست که نوبت به مستشرقین و فراماسونرها میرسد. تشکیل کالجها و تعلیم اشراف زادگان در کنار فعالیت سازمانهای سری ماسونی ابزار رسیدن به این هدف بود. جایی که محل پیوند نامبارک انتلکتوئلها و سرمایه سالارهای قدرت طلب به شمار میرفت.
ماجرا از اینجا شروع میشد که بوژوازی و نئوسرمایه داری شکل گرفته در غرب که اکثرا متشکل از یهودیها بوده و فاقد پایگاه اجتماعی بودند، در صنف بنّاها و شاگردان آنها شهرها مشغول به ساخت کلیساها و قصرها بوده و دارای منزلتی خاص در بین طبقات اجتماعی بودند، نفوذ کرد و این سازمانهای زیرزمینی را شکل داد. آزادی، برادری و برابری به عنوان شعار اصلی آنها انتخاب شد. در این سازمانها آزادی به معنای اباحه انگاری و عدم محدودیت برای بنایی با مبنای انسانیت غربی، ترجمه شد. در مکالمه بالا تاکید بر هیومنیسم(انسان محوری) کاملا مشهود است. استفاده از برخی نمادهای مذهبی و مقایسه فعالیتهای خود با حضرت سلیمان برای حکومت جهانی نیز به عنوان ابزار جذب به کار گرفته شد. برادری و برابری هم شعار راهبردی برای تحقق تئوری جهان وطنی-کاسموپولیتیسم- فراماسونرها قرار گرفت. بدین ترتیب اولین لژها در انگلیس و فرانسه پایه گذاری شد به طوری که ژان ژاک روسو، ولتر، منتسکیو ( متفکرین فرانسوی و از عاملان انقلاب کبیر فرانسه) همگی به عضویت سازمانهای ماسونی در آمده بودند. تشکیل شاخه ایرانی ماسون ها هم بعد از فرستادن تعدادی از اشراف زادگان به اروپا برای تحصیل توسط عباس میرزا آغاز میشود که در آنجا به عضویت این سازمانها در میآیند. این سرآغاز ورود منورالفکری به ایران است.
ادامه دارد...